جدول جو
جدول جو

معنی شیرین گویی - جستجوی لغت در جدول جو

شیرین گویی
صفت و حالت شیرین گو، خوش بیانی، شیرینی سخنی، (از یادداشت مؤلف) : در مجلس ملوک هندوستان سخنوری و شیرین گویی می کردند، (حبیب السیر چ سنگی ج 3 ص 155)، رجوع به شیرین گو و شیرین سخنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرین گوار
تصویر شیرین گوار
خوشمزه و لذیذ، خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ / رِ گُ)
شیرین گو، شیرین گفتار
لغت نامه دهخدا
(گُ)
سریعالهضم. (ناظم الاطباء). خوشگوار. گوارا:
نگویم می لعل شیرین گوار
که زهر از کف دست او نوش بود.
سعدی.
تیغ جفا گر زنی ضرب تو آسایش است
روی ترش گر کنی ضرب تو شیرین گوار.
سعدی.
من آن سرچشمۀ شیرین گوارم
که آب زندگانی نام دارم.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خوشروی، زیباروی، (یادداشت مؤلف) : ای یار شیرین روی اگر سر رود از این روی نگردانم، (انیس الطالبین ص 33)
لغت نامه دهخدا
خوشخوی، (یادداشت مؤلف)، که خلق و خوی خوش دارد:
نگارین روی شیرین خوی عنبرموی سیمین تن
چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ فُ)
شیرین گوی، شیرین سخن، شیرین گفتار، خوش سخن:
طعنه از کس خوش نباشد گرچه شیرین گو بود
زخم نی بر دیده سخت است ار همه نیشکّر است،
جامی،
از مردم خوش طبع شیرین کار و شیرین گوی که در شهر هستند برآورند، (تزوک تیموری، نسخۀ خطی، از مجلۀ دانش سال 2 شمارۀ 2 ص 83)، رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیرین گوار
تصویر شیرین گوار
خوشگوار، سریع الهضم
فرهنگ لغت هوشیار